سفارش تبلیغ
صبا ویژن

وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران

شعار ما پیروی حق علیه باطل و پیروی از راه اسلام و راه شهدا و جانبازان است. ----------------------------- هدف این وبلاگ پیگیری و دفاع از حقوق جانبازان شیمیایی است. ----------------------------- جلوی تمامی تهدید های سیاسی از طرف مسئولین ایستاده ایم و از حق جانبازان دفاع خواهیم کرد.

وبلاگ جانبازان شیمیایی ایران: ساعت اذان ظهر را نشان می داد و من در منطقه سعادت‌آباد تهران به دنبال بیمارستان عرفان می‌گشتم. قرارمان گفت‌وگو با جانبازی بود که می گفتند تاولهای خردلی‌اش هنوز او را آزار می دهد. وارد بیمارستان عرفان که شدم تصور می کردم برای پیدا کردن بخش جانبازان شیمیایی باید وقتی زیادی صرف کنم اما وقتی از کارکنان بیمارستان سوال کردم متوجه شدم که تمام کارکنان با بیماران این بخش آشنا هستند خصوصا بیماری به نام محمد‌رضا پور‌حسن که نصف بیشتر روزهای سال به خاطر عوارض گازهای شیمیایی جنگ تحمیلی مهمان این بیمارستان است.

محمدرضا پورحسن متولد گیلان است. 17 ساله بود که خبر تجاوز بعثی‌ها آرامش روح و روانش را گرفت و به‌رغم مخالفتهای خانواده عازم جبهه جنوب شد. وقتی شلمچه مورد اصابت عامل شیمیایی قرار گرفت پورحسن که مشغول دیده بانی نیروهای دشمن بود مجروح شد و15 سال بعد تنگی نفس، زخمهای عفونی که همگی حاصل مجروحیت گاز خردل بود در بدنش نمایان شد. در یک ساعت گفت‌وگو ما با این سرباز سرافراز وطن به مرور خاطرات او نشستیم.

گفت و شنودی که به علت قطع تارهای صوتی ودستگاه اکسیژنی که همیشه همراه این جانباز است به سختی صورت گرفت. آری جانباز پورحسن قادر به تکلم نیست و به سختی می تواند صحبت کند. محمد رضا پورحسن 1348 در روستای اشرفیه استان گیلان متولد شد. هنگام شروع جنگ تحمیلی وی نوجوانی 17 ساله بود.

در مورد روزهای نخست جنگ می‌گوید: پدرم کشاورز بود ومن دردوران کودکی‌ام همیشه همراه اوبودم البته بزازی کوچکی هم داشت که من آنجا راهم اداره می کردم. ما سه برادر بودیم که وقتی جنگ شروع شد دو برادر دیگرم که 20‌ساله و 19‌ساله بودند عازم جبهه شدند. یکی در آزاد‌سازی خرمشهر حضور داشت ودیگری در منطقه اروند رود از کشور دفاع می‌کرد.

در بحبوحه جنگ من برای رفتن به جبهه روز شماری می‌کردم و با شروع خدمت سربازی بالاخره عازم مناطق نبرد شدم. دوره آموزشی من 45 روز در نوشان بود بعد از سه روز مرخصی مارا تقسیم کردند و پس از آن به دزفول منتقل شدیم وازآنجا به شوشتر رفتیم وبعد به شط علی که جزیره‌ای بود که بچه‌ها روی آب شناور بودند.

روزهای نخست جبهه

پورحسن می گوید: من به خاطر مهارت قایقرانی روی آب مسئول شناسایی شدم که اولین مجروحیتم همان زمان اتفاق افتاد. یادم هست بر اثر اصابت خمپاره آسیب دیدم ولی زیاد جدی نبود و بعد از بهبودی دوباره عازم منطقه شلمچه شدم. یک روز نزدیک ظهر بود ومن مشغول دیده بانی منطقه عراقیها بودم که که هواپیماهای عراقی عامل شیمیایی زدند در حالی که داشتم ماسکم را به صورتم می زدم بیهوش شدم. وقتی در بیمارستان چشم باز کردم تمام بدنم پر از تاول بود. انگار بدنم دچار سوختگی شدیدی شده بود. 40 روز در بیمارستان بستری بودم اما با وجود اصرار اطرافیان بازهم به خانه ماندن راضی نشدم و دوباره به جبهه رفتم.

سه فرمانده شهید شدند

این جانباز شیمیایی در حالی که به دلیل تنگی نفس مجبور بود هر چند لحظه یک بار از اسپری استفاده کند می گفت: منطقه بعدی فعالیت من پاسگاه زید بود. ما در حال بررسی منطقه بودیم وقصد پیشروی داشتیم که عراقیها حمله کرده وغافلگیر شدیم. در آن عملیات اکثر بچه‌ها قتل عام شدند. من درشعاع دو کیلومتری فرمانده مان بودم که با چشمانم دیدم که چگونه شهید شد. فرمانده بعدی ما حاج کامکار بود که به دلیل اصابت مستقیم تیر به شهادت رسید.

زندگی جانباز پورحسن بعد از جنگ

محمدرضای قصه ما در حالی که سرفه های خشکی می کرد روایت تلخ دوران بعد از جنگش را برای من بازگو کرد. وی گفت: بعد از اتمام دوران جنگ در اهواز زندگی کرده و در بیمارستان شهید محمدی مشغول کار شدم. یادم هست که عصرها هم در کلینیک کوچکی کار می کردم.

آرام آرام بدنم شروع به خارش کرد. نمی‌دانستم چرا؟ گاهی فکر می کردم به خاطر شرجی بودن هواست اما پزشکان تایید کردند که عوارض گازهای شیمیایی خردل در دوران جنگ است که امروز نمایان شده است.

از بنیاد شهید حقوقی نمی‌گیرم

من ابتدا به دنبال درصد نبودم با اوج‌گیری بیماری وقتی به سپاه مراجعه کردم درصد من را 25 درصد اعلام کردند که البته بنیاد شهید قبول نمی کرد اما خوشبختانه چون چندین نفر از سرداران جنگ وضعیت مرا دیدند ومن را می‌شناختند خودشان من را زیر پوشش گرفتند. الحمد لله بنیاد من را بیمه کرد اما حقوقی دریافت نمی کنم.

همسرم بنیاد شهید من است

پورحسن در حالی که چشمانش بارانی شده به من نگاهی کرد و گفت: این را هم بنویس تا همه بدانند هزینه زندگی‌ام بعد از جنگ بر عهده همسرم بود. این زن فداکار با خیاطی و کار کردن روی زمینهای کشاورزی تا امروز دست مرا گرفته و به پای من سوخته و ساخته است که از رویش شرمنده‌ام.

انگار همسرم بنیاد شهید من است. من همسرم را قبل از ازدواج می شناختم. وقتی از جبهه برگشتم به ایشان گفتم که شیمیایی شده‌ام و ممکن است زیاد زنده نباشم اما ایشان گفتند این مسائل برایشان مهم نیست. ثمره ازدواج ما یک پسر ویک دختر است و ایشان طی 25 سال بیماری من لحظه‌ای لب به شکایت نگشود با اینکه خودشان بیمار بودند.

تایید جانبازی بعد از 22 سال

امروز حدود یک سالی است که همسرم بیمار است ودیگر نمی تواند کار کند. دکتر قربانی که برادرشان بامن همرزم بودند ومرا می شناختند من را دیدند وتاولها وزخمهای بدنم را مشاهده کردند. با مهندس اسماعیلیان رئیس کل بنیاد شهید استان گیلان صحبت کردند و ایشان شخصا پرونده من را به تهران آوردند تا اینکه بالاخره بعد از سالها شدم جانباز 50 درصد!

دکترم هزینه های داروهایم را می‌دهد. داروهای ما خیلی گران است و گاهی ممکن است ماهی 700 هزار تومان هزینه داروهای ما باشد که هیچ کس عهده دار نیست. قبلا همسرم هزینه های درمان من را می‌پرداخت ولی حالا با وجود بیماری ایشان دکترم بخشی از هزینه داروها را تامین می کند در این سالها که من کاملا غیر شاغل محسوب می شدم حقوقی دریافت نمی‌کردم وخیاطی همسرم زندگی ما را احیا می‌کرد اما اخیرا وعده‌ای داده شده که به عنوان جانباز از کار افتاده حقوقی برای من تعیین کنند.

ناملایمات جانبازان شیمیایی را می نویسم

پورحسن در ادامه می گوید من در حال حاضر مشغول نوشتن کتابی هستم که سرگذشت زندگی‌ام را از کودکی تا به حال شرح می‌دهم. وی هدفش ازنگارش این کتاب را دردها و غمهای ناگفته از زندگی جانبازان شیمیایی توصیف می کند و می‌گوید برای نوشتن این کتاب مصمم هستم.

وی در حالی‌که اشک از چشمانش جاری است می گوید: دخترم هر روز که به دیدنم می آید ‌‌و عفونت زخمهای بدنم را می بیند مانند شمع آب می شود. این رنجها ودردها که اطرافیان به خاطر ما می کشند گاهی بیشتر از خود بیماری ما را می آزارد و من به خاطر مشکل قلبی باید به سی‌سی‌یو بروم اما آنجا امکان حمام کردن من نیست به همین دلیل با تعهد شخصی خودم نمی روم.

وی درباره هدفش از رفتن به جنگ می گوید: اگر دوباره زمان به عقب برگردد من به جنگ می‌روم فقط باید بگویم در این سالها در حق جانبازان بسیار بی‌معرفتی شده است وما لایق خیلی رفتارها نبودیم.

مهمانان خانگی

یکی از کارکنان بخش جانبازان شیمیایی عرفان می گوید: ما در سال پذیرای جانبازان شیمیایی زیادی هستیم کسانی که به نحوی مهمانان خانگی ما محسوب می شوند چون اکثر روزهای سال را با ما ودر این بیمارستان می‌گذرانند که ما گه گاه به شوخی به آنان می‌گوییم شما باید در اینجا سهام بخرید!

این پرستار وضعیت رسیدگی به جانبازان را مناسب نمی‌داند ومی‌گوید ایثارگران جنگ تحمیلی سروران جامعه هستند و این درست نیست که خیلی از آنها مشکل اقتصادی داشته باشند. از بیمارستان عرفان که خارج می شوم هوا اندکی رو به خنکی رفته است.

به پور‌حسن فکر می کنم و بسیاری از جانبازان شیمیایی دیگر که ریه هایشان دیگر توان نفس کشیدن ندارد اما این تنها دردشان نیست غم نان وغم گرانی داروها وهزینه های سر‌سام آور دیگر غمی دردناک‌تر از مشکلات جسمی آنهاست که همچنان بر زندگی این قهرمانان سایه افکنده است. قهرمانانی که معلوم نیست تا کی مهمان وطن هستند.

وقت آن رسیده که به رسم مهمان نوازی خود نگاه دیگری بیندازیم و وجود دلاوران وطن را به گونه‌ای دیگر پاسدار باشیم.



نوشته شده در جمعه 91 مرداد 13ساعت ساعت 10:7 صبح توسط جانبازان شیمیایی| نظر